مرا نگاه کن
نویسنده:
نیکلاس اسپارکس
مترجم:
شهناز مجیدی
امتیاز دهید
کالین هنکاک قصد دارد تا از فرصت دوباره ای که به دست آورده، نهایت استفاده را بکند. او با گذشته ای پرخشونت و پر از تصمیمات اشتباه و همچنین، با احساس خطر از افتادن به زندان، تصمیم گرفته تا از دردسر دوری کند. دوری کردن از دردسر برای کالین به این معنی است که او فقط و فقط به فکر مدرک تحصیلی اش باشد و از همه ی چیزهای مخرب در گذشته اش اجتناب ورزد. او که هر روز، درس ها و تجارب پرهزینه ی گذشته را به خود یادآوری می کند، حتی فکر وارد شدن به رابطه ای جدی در ذهنش خطور هم نمی کند. ماریا سانچز، دختر سخت کوش مهاجرینی مکزیکی، از منظر ارزش های متداول یک جامعه، تجسم موفقیت به حساب می آید. او با داشتن مدرک از مدرسه ی حقوقی دوک و کار در شرکتی معتبر و شناخته شده در ویلمینگتون، دختر زیبایی است که زندگی حرفه ای به نظر بی نقصی داشته است. با این حال، ماریا نیز گذشته ی پراسترس مختص به خود را دارد؛ گذشته ای که او را وادار به بازگشت به شهر محل زندگی اش کرد و باعث به وجود آمدن سوالات زیادی در مورد عقاید خودش در ذهنش شد. دیداری اتفاقی در جاده ای باران زده، مسیر زندگی کالین و ماریا را برای همیشه تغییر می دهد. این دو شخصیت، به آینده ای در کنار هم فکر می کنندتا این که جریاناتی در گذشته ی ماریا، مسیر وقوع اتفاقات را دوباره تغییر می دهد.
از متن کتاب:
يك روز بيشتر از اقامتش نميگذشت كه فهميد هرگز نميتواند در آن شهر اقامت كند. خيلي توريستي بود و انگار تمام شهر بدون هيچ نقشهاي، درهم و برهم ساخته شده بود. درحالي كه قسمت تاريخي شهر خانههايي با ايواني در جلوي ساختمان داشت كه او انتظارش را ميكشيد، با ستونها و جزئيات و روكشهاي چوب بلوط درختان بزرگ ماگنوليا در حياط خانهها، آن محلههاي دوستداشتني تدريجا جاي خود را به مراكز تجاري با پاساژهاي كوچك و بقاليها و رستورانهاي زنجيرهاي و نمايشگاه فرش ماشين داد. ترافيك بيپايان در منطقه وجود داشت كه تابستانها غيرقابل تحمل ميشد.
بیشتر
از متن کتاب:
يك روز بيشتر از اقامتش نميگذشت كه فهميد هرگز نميتواند در آن شهر اقامت كند. خيلي توريستي بود و انگار تمام شهر بدون هيچ نقشهاي، درهم و برهم ساخته شده بود. درحالي كه قسمت تاريخي شهر خانههايي با ايواني در جلوي ساختمان داشت كه او انتظارش را ميكشيد، با ستونها و جزئيات و روكشهاي چوب بلوط درختان بزرگ ماگنوليا در حياط خانهها، آن محلههاي دوستداشتني تدريجا جاي خود را به مراكز تجاري با پاساژهاي كوچك و بقاليها و رستورانهاي زنجيرهاي و نمايشگاه فرش ماشين داد. ترافيك بيپايان در منطقه وجود داشت كه تابستانها غيرقابل تحمل ميشد.
دیدگاههای کتاب الکترونیکی مرا نگاه کن
و شب ها را به سوگش می نشینم
برایـش نغـمه هایی می سرایم
به پایـش عقده ها را می گشایم
دگر با من کسی درد آشنا نیست
دگر در قلب ها گویی خدا نیست
شکسته در گلویـم حجم فریاد
زمانه نـاله هایـم برده از یاد
زمـانه تا به کی با من چنـینی؟
مگر سـخت است لبخنـدم ببینی؟
بايد مفيد باشه
چون ايشون واقعا عالمه8-)8-)8-)8-)8-)8-)8-)8-)8-)8-)8-)8-)8-)8-)8-)8-)8-)
تعجب می کنم کسی قبل از من نظری ننوشته است.
کتاب جالبی در مورد همسرگزینی است و می تواند مورد توجه جوانها قرار گیرد.
افسوس دیر به دست ما رسید !
;-)8-)